دیگه چه خبر؟ che khabar

دیگه چه خبر؟ che khabar

خبر ، تحلیل و مقاله
دیگه چه خبر؟ che khabar

دیگه چه خبر؟ che khabar

خبر ، تحلیل و مقاله

اشراف خاص امام زمان؛ یعنی حضرت روی آدم ذره بین می اندازد

آیت الله فاطمی نیا:
اشراف خاص امام زمان (عج) را دست کم نگیرین. اشراف خاص یعنی حضرت روی آدم ذره بین می اندازد، این ذره بین انداختن های حضرت عجیب غریبه!، یعنی اصلا با حساب کتاب های ما، هیج جور درنمی آد.



هر مسئله‏ای که اهمیت و مقبولیت عمومی داشته باشد، مخاطرات و تهدیدها نسبت به آن از ناحیه سودجویان و فرصت طلبان بیشتر است؛ ازجمله این مسائل که دارای شاخصه‏های جهانی و همگانی است، ظهور منجی است که به منزله اعتقاد و باور عمومی در همه ادیان مطرح شده است. طبیعی است افرادی که به دنبال منفعت و سودجویی فردی هستند، با آزمندی بسیار و با ظاهرسازی فریبنده به اغفال مردم می‏پردازند تا به نیّت سوء خود برسند.


از این رو بیان نشانه‏ها و علائم ظهور، ضروری است و رهبران و بزرگان دین، برای جلوگیری از این انحراف ها و کج‏روی ها و برای حفظ باورهای اصیل مردم، باید منجی و مصلحِ آخرالزمان را با تمام شاخصه‏ها و خصال معرفی نمایند و برای ظهور و قیام او نشانه‏ها و علائمی را بیان کنند تا مردم در تمیز سره از ناسره در تحیر و تردید نمانند.


بنابراین برای بررسی و تحلیل این مسئله به بیان سلسله مباحثی با عنوان فرهنگ امام زمان شناسی از آیت الله فاطمی نیا می پردازیم:


"حضرت چگونه غلبه می کند بر این اسلحه؟ ما چه می دانیم، اگر واقعا توفیق داشتیم، موندیم، حضرت تشریف آوردند، اینها رو می فهمیم.


یک بحث های خیلی بیمزه، مثلا میگه امام زمان زن و بچه داره؟ می گم آخه به تو چه، فرمودند: "اسکتوا عما سکت الله" از هر چیزی که خدا و اولیائش ساکت شدند، شما هم ساکت بشین. یک روایت متعرض نشده که امام زمان زن و بچه داره، من چرا باید فضولی کنم! چرا باید حرف بزنم! 


مثلا همین کتاب جزیره خضرا، من نگاهش نکردم، ولی این غلط انداز منتشر شد. این اصلش ماله یک عربیه، من اصلشو دیدم، من از این غلیظ تر دیده بودم تا حالا، سی ساله تو کتابخونم دارم، نه منتشر کردم، نه ترجمه کردم.


یک نسخه بیشتر هم در ایران نیامد، اون کتاب فروش عرب مرحوم شد، اونو داد به من، هر کس بود تا حالا یک دکونی باز می کرد، از این یک نونی می خورد. ما زهر مار بخوریم از این نون ها نمی خوریم! چرا با آبروی امام زمان بازی کنیم!


نوشته متندی پسر امام زمان بود، دلیل هم آورده، خودشو کشته، روی کتاب هم نوشته اول بخونین بعد قضاوت کنین، یعنی خواسته محکم کاری کنه، از همون اول خواسته بگه من راست می گم، در صورتی که همش مزخرفاته! ببینید می شه یک دکون باز کرد، یک دکون دو نبش! پناه بر خدا، وای از شیعه ای که بخواد از آبروی امام زمانش استفاده کنه و بازی کنه و دکون باز کنه!


حالا من درباره کتاب جزیره خضرا حرفی ندارم، نه رد و نه قبول، چیزی که نخوندم حق ندارم نظر بدم.


مرتب جوون ها مراجعه می کنن که کتاب های فلان آقا چه طوره؟ بخونیم یا نه؟ من که وقت ندارم این ها رو نگاه کنم، ما یک طلبه ای هستیم، یک کارهایی که انجام می دیم، کتاب هایی که باب موضوع کارمون هست به اون ها نگاه می کنیم.شما به اصول بچسبید، فلان آقا مثلا نوشته استاد من حضرت رو دیده، خدا پدرشو بیامرزه، پدر استادشم بیامرزه!، خودت برو جلو، خودت زحمت بکش، بارها و بارها عرض کردم که عوامانه با مسئله امام زمان برخورد نکنین، که بگین من پا می شم میرم جمکران، حتما می خوام حضرتو ببینم، نه بابا ممکنه مصلحتت نباشه ببینی، مگه دست توئه؟


شما مسائل امام زمان رو با چی قیاس می کنین؟ با بقالی و عطاری خیابون، با این چیزهایی که معمولیه؟! مسائل مربوط به امام زمان مربوط به آسمانه، مربوط به اون عالم دیگره، هر کس رو صلاح بدونن، بارها گفتم، ببینین این معادل یک ماه منبره، که آدم که توبه کنه، انابه کنه، شیعه پاکی بشه، یا حضرت رو می بینه یا اگر مصلحتش نبود، حضرت روش اشراف خاص پیدا می کنه.


اشراف خاص بسته! کلاهتو بنداز آسمون! من می گم اشراف خاص، شما چی می گین؟! گفت که: گفتم به کام وصلت، خواهم رسید روزی؟، گفتا که نیک بنگر، شاید رسیده باشی! این زبانه حاله کساییه که بهشون اشراف خاص پیدا می شه! اشراف خاص!


اشراف عام رو حضرت روی همه داره، اشراف عام رو آمریکا هم داره، روی اروپا هم داره، شرق، غرب، امام زمان بر همه این ها اشراف داره، اما اشراف خاص.


ای خدا من لایق نیستم با این جوون های نورانی حرف بزنم! اشراف خاص که پیدا بشه، می گردوننت!، دستتو می گیرن می برن اینور، اونور، هر کجا که باید بری! بله، روایت داریم فرمود: «عرف موصوله و مفصوله» می فهمه با کی بپیونده، با کی ببره.

آشیخ رجبعلی خیاط، از این طرف تهران، اذان ظهر، پاکت پول دستش، دویده بود تا سلسبیل، پیرمرد، همینطور عرق می ریخت، یک نفر بدهکار بود، طلبکار ها آمده بودند، دیگه می خواستند خونشو خالی کنن شاید همون لحظه رسید، آقا پولو بگیر، آقا از کجا فهمیدی؟! حالا بعدا صحبت می کنیم! معلوم شده به اشاره حضرت بوده! یک شیعه خالص، دارن خونشو می ریزن بیرون، از اون سر تهران دویده بود اینور!


من گفتم اشراف خاص، دست کم نگیرین اشراف خاص رو، اشراف خاص یعنی حضرت روی آدم ذره بین می اندازه، این ذره بین انداختن های حضرت عجیب غریبه!، یعنی اصلا با حساب کتاب های ماها هیج جور در نمیاد.


یک شیخی بود قم، اسمشم نمی گیم روحش ناراضی میشه، از دنیا رفته، این شیخو من شاید دویست مرتبه دیده بودم، طلبه های دیگه، همه، اون سال هایی که ما قم بودیم خیلی ساده این شیخو می دیدیم. ترک هم بود، ولی خدا شاهده گمان نمی کردیم این چی باشه، آقا بعدا فهمیدیم، وای برما اینکه از دست ما رفت، حضرت شبها تشریف میاورده منزلش!

اشراف خاص به اون غلیظی، آقا ما فکر می کردیم چطور شده آخه تو این همه مجتهد، ملا، عارف آدم های خیلی بزرگ، یک شیخ مورد این اشراف قرار گرفته، با حساب هایی که ما داریم جور درنمی آد.


یکی نفر از علماء اعلام از مجتهدین، ایده الله، که الان در قید حیاته، شاید قریب به این مضامین فرموده باشد که ما طلبه بودیم، مدرسه ای که توش زندگی می کردیم، برق نداشت. یک خادمی داشت این مدرسه، میگه ما دیدیم این خادم مثل اینکه، از دیگران یک سر و گردن بالاتره، میگه یک حالتی داشت می آمد ابتدا به ساکن در حجره طلبه هاف می گفت هر کس ، هرچی می خواد به من امر کنه، یک طلبه می گفت من یک قالب یخ می خوام، اون یکی می گفت من ماست می خوام، می دوید! با یک بشاشتی دوباره می آمد می گفت شما چیزی نمی خواین؟!


سلوک هرکس یک چیزیه، چی بگم آخه، من رو وادار نکنین یک چیزهایی بگم! گفت "الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق" سلوک خیلی عجیبه، یک عده خیال می کنن، سلوک فقط اینه که، ادم بره فلان جا، نه یک وقته که یکی سلوکش دل خوش کردنه، دو سه تا دل خوش کن، این دلها که حامل ولایت حضرت شاه ولایت امیرالمونینن هر کدوم یک کعبه ای هستند، دو سه تا کعبه روزیته، با گلاب بشور، دیگه چی میخوای! اگه می تونی ، نمی تونی کار دیگه بکن، "الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق"


به هر حال اون مجتهد فرمودن که ما یک شب برحسب عادت اومدم پایین به این خادم یک چیزی بگم، حجره خادم هم در ورودی مدرسه بود، میگه نگاه کردم دیدم حجره این خادم به گونه ای روشنه، همچین روشنائیی از این قماش ما ندیدیم! میگه اومدم برم ببینم چه خبره؟! به نصف حیاط که رسیدم، پاهام کاملا از حرکت افتاد و زبونم بسته شد!، اومدم داد بزم مثلا آی مش فلان، دیدم قدرت تکلم هم ندارم ، یک سانتی متر نمی تونم برم جلو، گفتم ببینم برگشتن ممکنه دیدم برگشتن ممکنه، برگشتم حرف زدم دیدم زبونمم بازه، دوباره رفتم به طرف حجره، دوباره پاهام گرفت زبونم هم بسته شد! دو سه دفعه امتحان کردم، دیدم نه نمیشه، ایستادم نور حجره خادم خاموش شد، خاموش که شد دیدم هم پاهام باز شد، هم زبونم، رفتم در زدم، دیدم بله خادم نشسته نوری هم دیگه نیست غیر از نور معمول اجاق، خادم گفت سلام ، کاری چیزی داری، گفتم نه هیچ کاری ندارم، فقط باید بگی قضیه چی بود؟ دیدم این بیچاره مثل اینکه دور خودش می پیچه، که چی بگم؟ 


گفتم من ولت نمی کنم، من یک طلبه ایم بالاخره، ما هم درس می خونیم این چیزهارو بفهمیم، باید بگی، گفت قسمت می دم به خدا، دو تا شرط هست بپذیر، تا بهت بگم، گفتم می پذیرم، گفت اول اینکه اونطور که به من امر و نهی می کردی برو یخ بخر، برو زغال بخر، این امرها رو بکن و قطع نکن، قول میدی؟ گفتم چشم.(آخه اون یخ بخر، ماست بخر روزیه اون بوده! می دونین که این ها روزیه، گفتم که منو وادار نکنین یک چیز هایی بگم! شما جوان های بافضلی هستین، همه چیزو الحمدلله می دونین.) این یک شرط، شرط دوم اینکه من تا زنده ام به کسی نگو، گفتیم چشم. قول دادم آقا لله علی چشم. میگه وقتی مسئله تمام شد، گفت:


آقا گاهی برای احوالپرسی من تشریف میارن.


منبع: وبلاگ سخنان گرانبهای آیت الله فاطمی نیا

http://www.shabestan.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=59&Id=285935&Mode=

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد